هوالمحبوب زنجیر موتور شل بود. مثل نفلهای که دو نفر از دو طرف به باد کتکش گرفتهاند ، به قابش میخورد: تالاق تالاق تالاق… خسته بودم. باور کن روی همان موتور چندبار چشمهایم روی هم رفت. چندثانیه همانطور دست به فرمان، دم خیابان خجسته خوابیدم.پیام دادی. من لرزش گوشی را پشت موتور احساس نمیکردم جز وقتی که تو پیام میدادی.میفهمیدم. نمیدانم چطور … توی پیام شکوه کردی.گفتی حالا که پاهایت
چلاق شده بداخلاق شدهای. فهمیدم بهانه است. صدای تالاق تالاق بیشتر شد. موتور لرزید.پنچر شد.
اینبار روی باک نشستم و راه افتادم. نمیشد آنجا جوابت را بدهم. باید میرسیدم خانه. نه، آنجا نمیشد حرف زد. باید سرت داد میزدم. آنقدر فریاد میکشیدم که برای هیچکس توی محل پرده گوش نماند.-آره، من چلاق شدم. ولی نگاههای توئه که تغییر کرده نه من. تو دیگه بعد از چلاق شدنم فرشته قبلی نیستی…چقدر بد که دیگر سیگاری نبودم! آنجا باید سیگار میکشیدم. این کوفتی را بخاطر تو ترک کردم. صدای تالاق تالاق میآمد. موتور بالا و پایین میشد. هوا ابری بود. رگ باران گرفت. همین اولش همه تنم خیس شد. نمیشد جلوتر رفت. موتور را بردم زیر یک سایبان. مغازه بغلی تریا ثریا که بستنی زعفرانیهایش را دوست داشتی. میخواستم موتور را پارک کنم. پای چلاقم کم آورد.موتور افتاد روی پایم.بنزین موتور از زیر باک میریخت روی شلوارم.
تو هنوز پیام میدادی. نمیتوانستم بلند شوم. به زور گوشی را از جیبم بیرون کشیدم. بوی تند بنزین خفهام کرد. -ببین اگه دوستم داشتی جواب میدادی. بیلیاقت…کسی پیدا شد و موتور را از رویم بلند کرد.نشستم روی پله یک مغازه. پاهایم زق میزد. گوشی توی دستم بود. ترسیدم اگر زنگ نزنم از دستت بدهم. من هنوز نمیدانستم باید پشت ا ...
ادامه مطلبما را در سایت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rashhe بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 19:54